همه والدین در تربیت فرزندان خود به دنبال برترین راهکارها هستند تا بتوانند در فضایی معنوی فرزندانشان را به قرار گرفتن در مسیر صحیح زندگی یاری نمایند. توجه به اين که نهادهايي همچون آموزش و پرورش و رسانه هاي جمعي قابل اعتماد تلقي مي شوند، برخي از پدران و مادران اين مسئوليت سنگين خود را فراموش کرده اند. به عبارت ديگر، نه فرصتي براي تربيت فرزندان وجود دارد، نه علم آن؛ و نه اهميتي که والدين را وادارد تا بيشتر از غذاي شب و لباس فرزندانشان، به فکر تربيت فکري و معنوي فرزندانشان باشند. کودکان در کنار دوستان، در کوچه ها، در مقابل تلويزيون ها و مونيتورها بدون داشتن معلمي معنوي به بلوغ مي رسند و والدين در تعجب اند که چرا رفتار کودکانشان اين قدر متفاوت با آنهاست؛ آنان هنوز مشکل را درنيافته اند. اين مشکل به دليل فراموشي اصلي ترين وظيفه پدري يا مادري - يعني تربيت معنوي فرزندان - است. تقويت و تکامل شخصيت فرزندان و کنترل و تنزيه آنها از هرگونه عيب و نقص ممکن، سنگين ترين مسئوليتي است که بر دوش والدين است. ما به مي دانيم که تمامي انسان ها با سرشت و فطرتي پاک متولد مي شوند، که زندگي اسلامي بر آن استوار است. بعدها به واسطه والدين است که کسي مسيحي، يهودي يا زرتشتي مي شود. تعليم و تربيت اسلامي به مسئوليت سنگين پدر تأکيد کرده است و عميقاً اين موضوع را مورد توجه قرار داده، به نحوي که طبق نظر آيين اسلامي اگر پدر خانواده در پرورش فرزندان مراقبت کمتري داشته و سهل انگاري کند، گناهکار خواهد بود. از پيامبر اکرم (ص) نقل شده است: «اين گناه کافي است که گناهکار افراد مورد علاقه اش را از دست بدهد.» براساس روايتي پيامبر اسلام (ص) فرمودند: خداوند از هر چوپاني راجع به گله اش سؤال خواهد کرد که آيا از آنها به خوبي مراقبت کرده است، يا اين که آنها را به حال خود رها کرده است. خداوند از پدرها هم در ارتباط با اهل خانواده اش سؤال خواهد کرد. پيامبر (ص) فرمودند فرزندانتان را گرامي بداريد و براي تعالي ايشان در تربيتشان جد و جهد کنيد. اينها نمونه هايي هستند که نشان مي دهند شريعت و قانون الهي به تعليم و تربيت کودکان اهميت بيشتري مي دهد. قانون اسلام به پدرها حکم مي کند که به معنويات فرزندانشان اهميت بيشتري بدهند و در تهيه لوازم زندگي آنها بکوشند، تا فرزندانشان رشد متعادلي داشته باشند. پدر بايد فرزندانش را با کتاب خدا و روش زندگي پيامبر بزرگوار تعليم دهد، تا اين که باغ فطرت آنها گل دهد و به بار بنشيند و سايه بگستراند. والدين با غفلت از کودکانشان بهانه مي آورند که جامعه باعث بـَد بار آمدن آنها شده است. ما در قرآن مجيد ، امثال و حکم ، تعليمات و بالاخره چراغي داريم که روشنايي مي دهد. خداوند بزرگ در کتاب آسماني خود فرموده است: «اي مؤمنان خود و خانواده تان را از آتشي حفظ کنيد که هيزم هاي آن مردم و سنگ ها هستند.» (سوره 66، آيه 7) يعني به آنها ياد دهيد چه چيز مي تواند آنها را از اين آتش در امان نگه دارد. شيخ ابوحامد غزالي اين آيه را چنين تفسير کرده است: «قطع نظر از اين که چگونه مراقبت پدر، فرزندانش را از آتش اين دنيا حفظ مي کند، مراقبت او در خصوص رهايي از آتش دنياي آخرت بايد در اولويت قرار گيرد. اين مراقبت بايد در تربيت و تعليم فرزندان به بهترين روش صورت پذيرد و همچنين در دور نگهداشتن آنها از دوستان بد بيشتر باشد.» کودکان مسلماني که در کشورهاي غيراسلامي زندگي مي کنند، نياز بيشتري به محيط آموزشي فرهنگي دارند، محيطي که مباني فهم، درک و تعليم مذهب را بيشتر از کشورهاي مسلمان براي کودکان فراهم آورد و شديداً پايبند آن باشد. محيط سالم، محيطي است که زندگي روزمره کودک را با تعليمات درستي از اسلام در بر مي گيرد؛ اين محيط ايده آل، متفاوت از محيط فعلي است که جامعه اين کشورها به وجود آورده است، جامعه اي که نه تنها اساساً به کودک کمکي نمي کند، بلکه کودک به خاطر چيزهايي که در مدارس و همچنين از طريق وسايل ارتباط جمعي ناسالم ياد مي گيرد، اثرات منفي و مخربي دريافت مي دارد. در خصوص اين موضوع آنچه تعجب آور است، غفلت تعدادي از خانواده هاي مسلمان از فرزندانشان است، آنها فرزندان خود را به جريان هاي آلوده کفر مي سپارند تا آنها را به گونه اي که خوشايندشان است تربيت کنند و وقتي کودکان بزرگ شدند، ارتباط برقرار کردن با آنها، نصيحت کردن آنها و هدايت آنها به سوي اخلاقيات دينشان، فوق العاده مشکل مي شود و آنچه تعجب آور است اين است که والدين با ناديده گرفتن، غفلت و بي توجهي نسبت به رفتار فرزندانشان در زمان کودکي بهانه مي آورند، که جامعه باعث «شر» بار آمدن فرزندانشان شده است. بنابراين خانواده در کنترل عواملي که بر رفتار کودکان تأثير منفي مي گذارد، مسئوليت بسيار سنگيني دارد. خانواده همچنين وظيفه دارد که کودک را به سويي راهنمايي کند که درک و فهم او را از مذهبش تضمين کند. به همين نحو بايد با مشکلات زيادي که معلول اين عوامل هستند، دست و پنجه نرم کند. مهمترين راه پيشگيري از رفتار بد و ناشايست، اين است که در ضمن برآوردن نيازهاي عاطفي عقلاني و جسماني او، از کودک در خانه مراقبت کنيم. ارضاي اين نيازها به کودک کمک مي کند با ديگران رفتار خوبي داشته باشد و او را از برخي وسايل ارتباط جمعي دور نگاه مي دارد و از تأثيرات منفي آن حفظ خواهد کرد
در بیشتر جمع ها صحبت معمولا از نفر سومی است که در آن جمع حضور ندارد.عادتی ناپسند که در روزمرگی های ما برای خودش جایی دارد ....
دیر به دیر این آیه از قرآن کریم به یادمان می افتد..چرا؟؟؟
آيا کسي از ميان شما دوست دارد که گوشت مردار برادرش را بخورد؟/ سوره حجرات، آيه 12
باورش دشوار است، اما امي شانون روان شناس مي گويد: «بيشتر تحقيقاتي که روان شناسان در زمينه ي غيبت انجام داده اند، نشان مي دهد که رايج ترين علت غيبت، بيکاري، سر رفتن حوصله و تلاش براي رفع خستگي ناشي از آن است.» يعني خيلي از ما غيبت مي کنيم فقط به اين دليل ساده که حوصله مان سر رفته است. امي شانون البته بر اين نکته تأکيد مي کند که آدم هاي اهل غيبت، دو دسته اند: يک دسته، آن هايي که ندانسته غيبت مي کنند و دسته ي ديگر، آن هايي که دانسته و هدفمند به غيبت کردن مشغول مي شوند. آدم هاي دسته ي اول، معمولاً همان هايي هستند که غيبت مي کنند چون حوصله شان سررفته و... اما آدم هاي دسته دوم، بنا به تعبير امي شانون، روان شناسي پيچيده اي دارند: «وقتي از دست خودمان و آن چه هستيم، رضايت نداريم، گاهي سعي مي کنيم اشخاص ديگري را هم پيدا کنيم که بدتر از ماجلوه کنند.اين طوري، ديگر ما ته جدول نيستيم و حداقل يکي مانده به آخريم. غيبت، اين فرصت را به ما مي دهد که شخص مورد نظر را در ذهن ديگران، تا مي شود به ته جدول بفرستيم.» اما دکتر فرانک مک آندرو معتقد است براي غيبت کردن، هزار و يک علت وجود دارد و بعضي از اين علت ها اصلاً بيمارگونه نيستند: «مثلاً وقتي در جمعي نشسته ايم و کسي شروع به غيبت از ديگران مي کند، ما هم ممکن است به حکم اين که «خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شو» وارد بحث شويم. اساساً آدميزاد دوست دارد که بخشي از يک جمع و عضوي از يک تيم به حساب بيايد. خيلي از آدم ها همين طوري، احساس مهم بودن مي کنند. به علاوه، وقتي اعضاي يک جمع، اطلاعات وسوسه کننده اي را با هم به اشتراک مي گذارند، احساس صميميت در بين اعضاي گروه، افزايش مي يابد. غيبت کردن از ديگران، اين فرصت را به ما مي دهد که براي دقايقي هم که شده، خودمان را به کانون توجهات تبديل کنيم. اين احساس «قرار داشتن در کانون توجهات» براي اکثر آدم ها لذت بخش است.» البته دکتر فرانک مک آندروهم در نتيجه گيري نهايي اش تأکيد مي کند که: هيچ کدام از اين حرفها دليل موجهي براي غيبت کردن نيستند و غيبت، بدون ترديد، نشانه ي بارزي از ضعف شخصيتي محسوب مي شود. اين خصلت از آن خصلت هايي است که همه ي نظام هاي اخلاقي، چه ديني و چه غيرديني، آن را نکوهش مي کنند.» اما استيون را برتز، نويسنده و روان شناس، اعتقاد دارد که حسادت، شايع ترين علتي است که باعث مي شود آدم ها به غيبت کردن (والبته غيبت هاي دانسته)بپردازند:«اگر به خاطر محبوبيت، قيافه ي ظاهري، موقعيت مالي، پرستيژ اجتماعي و امثال اين ها به کسي حسادت بورزيم، غيبت، وسيله ي خوبي براي مخدوش کردن چهره ي آن شخص خواهد بود. يا اگر کسي بر حقمان بدي کرده باشد، مثلاً پولمان را خورده باشد يا در جمع، ضايعمان کرده باشد و... مي شود از غيبت به عنوان سلاحي براي تخريب شخصيت او و انتقام گيري شخصي استفاده کنيم. متأسفانه خيلي از ما اين کار را مي کنيم.» روان شناسان از غيبت به عنوان يک «خشونت ارتباطي» ياد مي کنند و آن را نوعي قلدري و زور گيري کلامي مي دانند. فرانک آندرو مي گويد: «ما با غيبت کردن سعي مي کنيم احترام، آبرو، محبوبيت و يا روابط اجتماعي افراد را از آن ها سلب کنيم. به علاوه، غيبت نوعي سعي در جهت حذف فرد غيبت شونده از جمع آشنا است.» امي شانون نيز اعتقاد دارد که: «وقتي ما غيبت مي کنيم، در حقيقت، داريم از اعتمادي که شخص غيبت شونده به ما داشته است، سوءاستفاده مي کنيم. مثلاً ما را به حريم زندگي خصوصي اش وارد کرده و يک حرف خصوصي را با ما در ميان گذاشته، اما ما داريم در غياب او بخش هايي منفي از اين رابطه ي خصوصي را براي ديگران بازگو مي کنيم. واضح ترين تفسير غيبت، اين است که غيبت کننده، شايسته ي اعتماد نيست. اين را هرفرد شنونده اي، اگر عاقل باشد، خيلي زود مي فهمد.» به نظر امي شانون، حتي اگر گفتن يک چيز خصوصي از زندگي ديگران، از نظر خودمان، بار منفي نداشته باشد، باز هم حق نداريم بخشي از زندگي خصوصي شخص را در حضور ديگران و در غياب خودش مطرح کنيم. او مي گويد: «خصوصي، خصوصي است. چه به نظر شما مهم باشد، چه نباشد.» استيون رابرتز نيز بر اين باور است که شنونده ي غيبت در واقع به شخصيت خودش توهين مي کند: «اگر اجازه بدهيد شخصي در حضور شما از شخص ديگري بد گويي بکند، در حقيقت، اجازه داده ايد که او براي شما تصميم بگيرد. چرا که به هرحال، وقتي حرف هاي او تمام شود، ذهنيت شما تا حدي نسبت به فرد غيبت شونده تغيير پيدا مي کند. اين يعني، شخص غيبت کننده در برقراري رابطه و تنظيم سطح رابطه تان با شخص غيبت شونده، به جاي شما تصميم گرفته است. اگر او اشتباه کرده باشد - که شخصيتاً همين انتظار مي رود - شما هم به اشتباه مي افتيد.» دکتر فرانک مک آندرومي مي گويد: «وقتي پشت سر شخصي بدگويي مي کنيم، در حقيقت، داريم آبرويش را مي بريم. از بين بردن آبروي افراد، آن هم در شرايطي که خودشان حضور ندارند تا از آبرويشان دفاع کنند، درست مثل اين است که آن ها را بکشيم. البته غيبت، تيشه به ريشه ي سه نفر مي زند. گوينده ي غيبت که به غيبت شونده اجازه نمي دهد تا از خودش دفاع کند، در واقع، دست به ترور شخصيت خودش مي زند. شنونده ي غيبت هم که خيلي راحت مي تواند بگويد: نه، من نمي خواهم چنين حرف هايي را بشنوم و... و نمي گويد. پس او هم ضعف شخصيت اش را آشکار مي کند. پس گوينده و شنونده ي غيبت، پيش از غيبت شونده مي ميرند.»در حديثي از امام صادق عليه السلام درباره ي تعريف غيبت مي خوانيم:«غيبت، آن است که درباره ي برادر مسلمان ات چيزي بگويي که خداوند، آن را بر او مستور داشته است. اما فاسقي که تظاهر به فسق کند، نه حرمتي دارد و نه غيبتي.» روايات متعدد به خوبي نشان مي دهد که اگر شخصي گناه کند و مستور باشد، غيبت او جايز نيست و غيبت شخص متظاهر به فسق نيز فقط در خصوص آن عملي که تظاهر به آن کند، جايز است، نه نسبت به تمام اعمالش. آموزه هاي ديني توصيه مي کنند کسي که مي خواهد از غيبت توبه کند، بايد از هر دو جهت، تسويه حساب نمايد. اول، براي اداي حق الله، طبق قاعده ي عمومي ساير گناهان، توبه کند و دوم، براي اداي حق الناس، از غيبت شونده حلاليت بطلبد. اگر هم دسترسي به غيبت شونده برايش ميسر نباشد، بايد براي او و گناهانش استغفار کند.
منبع: مجله همشهري جوان شماره 43
مطرح كردن اين بحث از آن جهت است كه در برخي سخنان كوته نظران و فاقدانديشه آزاد كه ترجيح مي دهند از اسلاف خود پيروي كنند، تهمت هاي ناروا كه حاكي از حقد و كينه توزي ديرينه است يافت مي شود لذا ضرورت دفع تهمت ايجاب نمود تا اندكي درنگ كرده، موضع امتي بزرگ را كه گناهي نداشته جز تمسك به ولاي خاندان نبوت، روشن سازيم آري گناهي جز عمل به وصيت پيامبر و اجابت قرآن كريم[1] نداشته‌اند!.
برخي ناآگاهان به شيعه نسبت داده اند كه مصحفي خاص خود دارند و آن را «المصحف الشيعي» مي نامند![2] در حالي كه شيعه خود در طول حيات خويش چنين موضوعي را نشنيده است گروهي از محققان متاخر در برابر اين ادعا شديدااعتراض كرده اند[3]، كه مهم ترين آنان گلدزيهر است او علاقه خاص شيعه رانسبت به نص رسمي قرآن كه در دست مسلمانان است، تشريح و تاييدمي كند[4] به منظور توضيح بيش تر درباره علاقه شيعه به نص قرآن كنوني، ناگزير از بيان مطالب زير هستيم:
هرگاه تاريخ قرآن مجيد و دوره هايي را كه نسلا بعد نسل بر قرآن گذشته بررسي كنيم، در مي يابيم كه نص كنوني قرآن با وضع موجود، اصولا محصول كوشش هاي شيعه است و اينان هستند كه در حفظ و ضبط قرآن تلاش كردند و در تنظيم آن به نحو احسن و شكل گذاري و زيبايي آن، از هيچ اقدامي فروگذاري نكردند درحقيقت، اگر قرآني وجود داشته باشد كه بتوان آن را «مصحف شيعي» ناميد، همين مصحف موجود است و با توجه به نقش ائمه شيعه و قرا و حفاظ و هنرمندان شيعه در طول تاريخ نسبت به مصحف، بايد قرآن را به شيعه منسوب كرد.
اميرالمؤمنين (ع) اولين كسي است كه انديشه گردآوري قرآن را، پس ازدرگذشت پيامبر(ص) اظهار كرد و هرچند قرآني را كه وي گردآوري كرد نپذيرفتند، ولي انديشه گردآوري قرآن در همان زمان اثر خود را به جا گذاشت و نسبت به خود قرآن از نظر اصل جمع آوري آن بر دست ديگران اختلافي به وجود نيامد.
مصحف هاي مهمي كه در آن زمان و پيش از توحيد مصاحف تهيه شد و قرآن درآن ها جمع آوري گرديد عبارتند از: مصحف هاي عبداللّه بن مسعود، ابي بن كعب، ابوالدردا و مقدادبن اسود همگي اينان به ولاي خاص نسبت به بيت والاي نبوي شناخته شده اند ديگر مصحف ها از اعتبار هم سنگ اين مصاحف نبودند و صحف ابوبكر نيز به صورت كتاب منظم نشده بود.
اول كسي كه توحيد مصحف ها را در عهد عثمان مطرح كرد، حذيفه بن اليمان بودچگونگي كار او در بخش هاي پيش گذشت ابي بن كعب تصدي املاي قرآن را موقع استنساخ مصحف ها بر عهده داشت و در اشكالات، نسبت به ضبط كلمات، به اومراجعه مي كردند.
شكل گذاري مصحف و نقطه گذاري آن، به دست ابوالاسود الدؤلي و دو شاگرداو نصربن عاصم و يحيي بن يعمر انجام گرفت اولين كسي كه در تحسين كتابت مصحف و زيبايي خط آن اقدام كرد، خالدبن ابي الهياج، از اصحاب علي (ع)بودضبط حركات به شكل كنوني، كار استاد بزرگ خليل بن احمد فراهيدي است اواولين كسي است كه «همزه و تشديد و روم و اشمام» را وضع كرد كه در مباحث گذشته به تفصيل گفته شد تمامي افراد ياد شده از سرشناسان دانش مند شيعه اند.
شيعه بود كه اصول قرائت را مورد تحقيق و بررسي قرار داد و قواعد آن را بنيان نهاد و با نهايت امانت و اخلاص، ابتكاراتي در فنون قرائت و تغييراتي در آن به كاربرد.
اگر نگوييم شش تن، دست كم چهارتن از قرا سبعه، شيعه بودند، علاوه برآن كه گروهي از ائمه قرا بزرگ از شيعيان به شمار مي آيند از آن جمله اند: ابن مسعود، ابي بن كعب، ابوالدردا، مقداد، ابن عباس، ابوالاسود، علقمه، ابن سائب، سلمي، زربن حبيش، سعيدبن جبير، نصربن عاصم، يحيي بن يعمر، عاصم بن ابي النجود، حمران بن اعين، ابان بن تغلب، اعمش، ابوعمروبن العلا، حمزه، كسائي، ابن عياش، حفص بن سليمان و امثال اينان كه از ائمه بزرگند ودر مناطق و دوره‌هاي مختلف، در راس امر قرائت قرار داشته‌اند.[5]
اما قرائت كنوني كه قرائت حفص است، يك قرائت شيعي خالص است، كه آن راحفص كه از اصحاب امام صادق (ع) است[6]، از شيخ خود عاصم روايت كرده است او نيز از بزرگان و معاريف شيعه به شمار مي آمد[7] و قرائت را از شيخ ‌خود، سلمي اخذ كرده است سلمي خود از خواص علي (ع) بود كه مستقيما قرائت را از علي (ع) فرا گرفت [8] و علي آن را از پيامبر(ص) و پيامبر از خداي عزوجل اخذ كرده است.
پي نوشتها:
[1]. مانند: حديث ثقلين و حديث سفينه و آيه «قل لا اسالكم عليه اجرا الا الموده في القربي» شوري42: 23.
[2]. ر ك: القرآن و علومه في مصر، ص 81، تاليف دكتر عبداللّه خورشيد كه اين نسبت را تشريح كرده و با دلايل تاريخي، آن را رد كرده است.
[3]. ر ك: مصطفي صادق رافعي تاريخ آداب العرب ج 2، ص 16 ـ 15 مقدمه حيات محمد(ص)، از موير، ص 36 ـ 35 تاريخ المساجد الاثريه، از حسن عبدالوهاب، ص 92 حاشيه فضائل القرآن، ابن كثير، نوشته رشيدرضا، ص 48، شماره 2 و 3.
[4]. ر ك: مذاهب التفسير، ص 93، از گلدزيهر.
[5]. شرح حال آنان در بحث از «طبقات القرا» ، ج2، التمهيد آمده است.
[6]. ر ك: رجال شيخ طوسي، ص 176.
[7]. مؤلف نقض الفضائح، او را شيخ ابن شهر آشوب و ابوالفتوح رازي، برشمرده است.
[8]. ر ك: صدر، التاسيس، ص 346 قاضي، المجالس ج1، ص 548 ابن قتيبه، او را در زمره اصحاب علي (ع) ودر زمره كساني كه از وي فقه آموخته اند، برشمرده است (المعارف، ص 230) برقي نيز در رجال خود، وي را ازخواص امام مي داند (التاسيس، ص 242).
منبع:انديشه قم